ترس از گرسنگی

ساخت وبلاگ
سلام پادشاه من! ام

امروز روز مهمیه!
امروز از اون روزهاست که دل من خیلی گرفته...از اول صبح سعی کردم تا کار مفیدی کنم و امروز رو به هدر ندم. ولی کار خاصی نکردم...اما نه!
یه کار خاص انجام دادم. با خودم حرف زدم. با خودم حرف زدم و سعی کردم تا ریشه ترس و مشکلاتم رو بفهمم. فهمیدم که می ترسم. من از تنهایی می ترسم. از اینکه هیچکس در کنار من نباشه. از اینکه هیچکس دوستم نداشته باشه.
پادشاه من! می ترسم...
الان که دارم به آهنگ پیانو گوش میدم، به یاد یه چیزی افتادم... به یاد اینکه نذری میدن. به یاد عاشورای پارسال که از از تلویزیون دیدم و مردمی که توی مسافت بین الحرمین قیامتی به پا کرده بودن. به سر خودشون می زدن و یا حسین یا حسین کنان، می دویدند...
ترسیدم! پادشاه من...ترسیدم!
با خودم گفتم، از کجا معلوم اینایی که الان صدای یا حسینشون گوش فلک رو کر می کنه، اگر بازم عاشورا بشه، چند نفرشون میرن سمت دشمن؟ چند نفر به خاطر حرص مال حسین رو تنها می ذارن؟
میگن بعد از اینکه سرش رو بریدن، اسبها روی جنازه اش تاختن... ترسیدم که اگر حسین این زمانه هم بیاد، اینا ممکنه که بهش پشت کنن...
از جمعیتی که بودن ترسیدم! از اینکه دیگه نیازی به اسب نیست، با وجود این جمعیت ، هر قدمی که بردارن و بذارن هر چیزی سر راهشون له میشه.
پادشاهم، داشتم به این فکر می کردم که چرا مردم ما هی در انتظار نذری گرفتن هستن. می دونم هر کی بخونه بهم می خنده...ولی من بازم ترسیدم. ترسیدم که این مردم باز گرسنه باشن. وقتی گرسنه باشی از حق و حقیقت چه می فهمی؟
می ترسم که بیاد و مردم هنوز هم گرسنه باشن... می ترسم که گرسنگی دنیا اونها رو فرا بگیره و نتونن ببینن... می ترسم...می ترسم که من هم گرسنه باشم و صدای حق رو نشنوم!
پادشاه من...سیرم کن!

نذار که گرسنه این دنیا باشم... نخواه که گرسنه باشم... من می ترسم...می ترسم که بیاد و من کنارش نباشم... می ترسم از اینکه علیهش باشم فقط برای اینکه گرسنه دنیام!

بنظر من که بدبختی ای جز این نیست...اینکه صدای حق رو بشنوی، ولی اعتنایی نکنی.
پادشاه من، لطفا کمکم کن!
کمکم کن تا بتونم خودم رو سیر کنم، سیر از هر چیزی که تو رو و ندای حق تو رو از من می گیره. تو شاهد باش، که من ترسیدم... از بی تو بودن ترسیدم...از کنار تو و حق نبودن ترسیدم!
لطفا من رو ایمن کن...از هر چیزی که باعث میشه بترسم و صدای تو رو نشنوم... به امید تو پادشاه من!
عزاداری هاتون قبول... آسمونی باشید!

سفرنامه شازده کوچولو...
ما را در سایت سفرنامه شازده کوچولو دنبال می کنید

برچسب : ترس از گرسنگی, نویسنده : dalonesweeb بازدید : 284 تاريخ : چهارشنبه 21 مهر 1395 ساعت: 9:42