دعوت

ساخت وبلاگ
به نام پادشاهم...

سلام، سلام شازده ی امروز.

امروز همه جا سیاه پوشه. آخه تو دیگه نیستی. سالها پیش دسیسه چیدن و بهت یه جام زهر دادن، و تو هم قهر کردی و رفتی. رفتی پیش پادشاهم.
البته، قهر که نه. دیگه نخواستن که بمونی، تو هم هرچند که امید به هدایت مردم داشتی، ولی وقتی پادشاهم بهت گفت که بیای، تو هم اطاعت امر کردی و رفتی.
خوش به حالت. برات دعوتنامه فرستاد. کاش هر وقت نوبت ما هم بشه، برامون دعوتنامه بفرسته .

خیلی دوست داشتم که باهات خلوت کنم. آخه حس می کنم یه چند سالی هست که باهام قهری. هرچند، انگار از اول هم قهر بودی. چون توی این بیست و چند سالی که از خدا عمر گرفتم، فقط دو بار اومدم دیدنت.

یعنی قهر نیستی؟ باور کنم؟

پس چرا اینقدر باهام سرسنگینی؟ چرا دعوتم نمی کنی که بیام؟ مگه من چی کار کردم؟ اون هر سال میاد. سالی چند بار. چرا اون رو دعوت می کنی و منو نه؟

خیلی باهم فرق داریم؟ اینا یعنی چی؟ چی می خوای بهم بگی؟ مگه بین این همه زائر، من جای کیو تنگ می کنم که دعوتنامه ات هیچوقت به دستم نمی رسه؟

دلم پره! دلم از دست همه پره. آخه هیچکس منو دعوت نمی کنه. همیشه دوست داشتم که کنارتون باشم، منم جزء شازده ها حساب بشم. ولی چی شد؟ چرا نمی خواید؟ مگه من چی کار کردم؟ چه جرمی مرتکب شدم که حتی حاضر نیستی منو ببینی؟
پادشاهم، خودت جوابم رو بده. مگه من چی کار کردم؟

لطفا برام دعوتنامه بفرست. آخه خیلی خسته ام. دل شکسته ام. خودت کمکم کن و هیچوقت تنهام نذار.

دوستت دارم...

سپاسگزارم پادشاه من...

شازده کوچولوت...

آسمونی باشید

+ نوشته شده در چهارشنبه دهم آذر ۱۳۹۵ساعت 9:36 توسط تنها شازده کوچولو... |
سفرنامه شازده کوچولو...
ما را در سایت سفرنامه شازده کوچولو دنبال می کنید

برچسب : دعوت, نویسنده : dalonesweeb بازدید : 261 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 2:26