یخ زدم...

ساخت وبلاگ
سلام پادشاه عزیزم...

نیمه شبت بخیر.

می دونم که گفتن از زمان، برای تو پوچ و بی ارزشه. ولی من انسانم، من یک شازده ام. کل زندگی من بند شده به تیک تیک ساعت. ساعتی که نمی دونم کی از حرکت می ایسته و من رو با خودش میاره پیش تو.

یه متن قشنگ خوندم. از عشقِ کودکی کسی که جز خریدن حلیم با نون داغ، هیچ راه دیگه ای برای ابراز عشقش پیدا نکرده بود. آخر سرهم معشوقش حتی یک لقمه هم نخورده بود و قبل از اینکه اون برسه، رفته بود.

گاهی می سوزیم، گاهی از هرم عشق داغی که داریم می سوزیم، ولی قبل از اینکه به کسی که دوستش داریم بگیم، یخ میزنه و سرد میشه.
گمونم من از همونایی شدم که از داغی عشقم، یخ زدم!
یخ زدم که نشه. یخ زدم که یادم بره، شاید هم یادم نره. برای ثبت توی ذره ذره ی این کائنات. بهم بگو، بگو که چی شد؟
من از کجا یخ زدم؟ کجای قصه بودیم؟ تو کجا بودی؟

هر جا که بودی، خوشحالم که بودی و من تنها نبودم. من دیگه تنها نیستم. چون الان شازده توام. شازده کوچولوی دربار پر جلال و جبروت تو. برای یه شازده، جز بودن در کنار پادشاهش، چه آرزویی دیگه ای می تونه وجود داشته باشه؟

بغلم کن! بذار توی بغلت قلمروت رو ببینم و از بودن کنارت ذوق کنم.

دوستت دارم پادشاه من...

شازده کوچولوت...

آسمونی باشید

سفرنامه شازده کوچولو...
ما را در سایت سفرنامه شازده کوچولو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dalonesweeb بازدید : 260 تاريخ : جمعه 24 اسفند 1397 ساعت: 23:08