جمعه ها

ساخت وبلاگ
به نام پادشاهم...

سلام.امروز جمعه بود.روزی که برای ما تعطیله...با خودم فکر می کردم که اصلا دیگه حال و حوصله تعطیلی رو ندارم. دلم می خواد همیشه همه در حال کار و جنب و جوش باشن. از تعطیلی خسته شدم.
بچه که بودیم روزایی که مدرسه می رفتیم رو فقط به عشق جمعه ها سر می کردیم... ولی الان...الان که نه درسی برای خوندن هست و نه تکلیفی برای انجام دادن، حس می کنم که اصلا به تعطیلات نباید فکر کرد.
دلم می خواست که یه تعبیر بهتر بگم، ولی از نظر من تعطیلات عین انجماد می مونه... مخصوصا اگر حال و هوای شهر توی روزای عادی تو رو یاد جریان خون توی رگها بندازه.
تعطیلات عین یه سرمای منجمد کننده است که خون گرم مردم رو توی رگهاشون منجمد می کنه.همه چیز از حرکت می ایسته و دیگه هیچ چیز جنبشی نداره.

از بی حرکت بودن خسته شدم...دلم یه جنب و جوش عالی می خواد.یه گرمای حسابی و شور و شعف بی اندازه از انجام کاری که دوستش دارم.
پادشاهم، کمکم کن تا بتونم جنب و جوش گذشته ام رو بدست بیارم. همون شور و اشتیاقی که از همون روزهای اول در وجود من قرار دادی.
دلم برای اون روزا تنگ شده.روزایی که بی هیچ دلیلی دست به کار می شدم و چیزهای جدید خلق می کردم. دلم برای خلق کردن تنگ شده...
لطفا کمکم کن تا باز هم خلاقیتم رو بدست بیارم و اون رو به جریان بندازم...
ازت بی نهایت سپاسگزارم پادشاه من!
آسمونی باشید.

سفرنامه شازده کوچولو...
ما را در سایت سفرنامه شازده کوچولو دنبال می کنید

برچسب : جمعه ها,جمعه ها فرهاد,جمعه ها خون جای بارون,جمعه هایم ناگهان یکشنبه شد,جمعه های رویایی همراه اول,جمعه های انتظار,جمعه های پاییزی همراه اول,جمعه های دلگیر,جمعه های رایگان همراه اول,جمعه های تکراری, نویسنده : dalonesweeb بازدید : 254 تاريخ : جمعه 23 مهر 1395 ساعت: 15:34